loading...

مربای کاج!

روزنوشت های یک آدم معمولی

بازدید : 1389
يکشنبه 20 ارديبهشت 1399 زمان : 19:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

مربای کاج!

در جواب کسانی که از دیشب تاحالا ازم پرسیدند «زلزله خود را چگونه گذراندید؟» عرض کردم که من تمام طول زلزله را در دستشویی گذراندم!

و هیچی حس نکردم. هیچی هیچی! تو بگو حتی یه ویبره ریز.

خیلی ریلکس، رفتم دستشویی، با آرامش دستامو شستم، یه کم توی آینه به صورتم خیره شدم و با نگاهی انتقادگر، جوش رو چونه ام رو بررسی کردم و توی دلم بهش فحش دادم. یه دوتا پیس از خوشبو کننده برای تلطیف هوا زدم و کاملا بیخیال بیرون اومدم.

و همون موقع بود که با قیافه ترسان و چشم‌های گرد شده ته تغاری مواجه شدم که چهارچوب در رو گرفته بود. خیلی سریع گفت: زلزله اومده. و شرح کوتاهی از وضعیت در کمد و کتابخونه داد که چطور میلرزیدن و و سر و صدا میکردن.

و من درحالی که چارچوب دستشویی رو سفت چسبیده بودم بیشتر متعجب بودم تا وحشت زده. که چرا هیچیِ هیچی حس نکردم.

و در تمام طول اون 5 دقیقه‌‌‌ای که توی چارچوب در دستشویی ایستاده بودم، به این فکر میکردم که اگه خدا یه کم شعله رو پایین نکشیده بود، امکان داشت من همونجا به سویش بشتابم.

و خب قطعا جان به جان آفرین تسلیم کردن توی دستشویی اولین انتخابی نیست که آدم داشته باشه.

واااااای! وقتی به این فکر میکنم که اگه واقعا مرده بودم و جنازه آش و لاشم رو بین بقایای هضم نشده غذای انسانی میدیدم، درحالی که هیچ کاری از دستم برنمیاد که برای خودم انجام بدم، چه حالی بهم دست می‌داد؟

و از خدا هزار بار بابت پایین کشیدن فتیله گدازه‌های زیر زمین تشکر کردم.

و به این فکر کردم که چه قدر دوستم داره...

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 19
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 1
  • بازدید کننده امروز : 2
  • باردید دیروز : 3
  • بازدید کننده دیروز : 3
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 440
  • بازدید سال : 1058
  • بازدید کلی : 60423
  • کدهای اختصاصی